هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

خورشید من

دلنوشته

دلم برای اینجا چهاردیواری که بوی خنده ها و گریه هایت را میدهد تنگ است . هلیا ی من بهترین نعمت بهشتی من .. روز به روز یزرگ میشوی و سوالهاست پیچیده تر ... نگاهت دقیقتر و روحت وسیعتر میشود ... این روزها درگیر مهد کودکت هستیم و انتخاب آنچه که با هدفم تطابق داشته باشد ... دلبندم هرنفس من فدای چشمانت ... امروز به بهانه خرید تغذیه ده دقیقه از مهد زدم بیرون فردا ربع ساعت و پس فردا بیشتر ... این است زندگی علیرغم میل باطنی ام از من فاصله میگیری تا در اجتماعی با هزاران رنگ قرار بیگیری و بتوانی گلیم خود را از آب بیرون کشی ..آغوش من همیشه برای غمها و شادی هایت باز خواهد بود مادر .... هر چه باشی و بشوی باعث افتخارم خواهی بود
25 شهريور 1393

ورود یه دنیای مهد کودک

از واجبات کودک سه ساله ورود به مهد می باشد . چرا که بعد اجتماعی کودک در حال شکل گیریست و ورود به مهد کمک وافری می کند . قبل از شروع ماه مهر بر آن شدیم هلیا را آماده رفتن به مهد کنیم . آنجا در سالن انتظار مهد دیوار می شویم نه می شنویم نه می بینیم و نه سخن می گوییم . تا کودک وابسته نیازش را به غیر مادر عنوان کند . هرچند کاری بس دشوار است اما تنها راه چاره همین می باشد .امیدواریم این مرحله را بدون کم و کاست پشت سر بگذاریم و خود را برای چند ماه دیوار بودن در مهد آماده کرده ایم ... اولین روز ورود به مهد ... جشن آب و رنگ در دومین روز ... و این هم سومین روز که نتیجه حاصله از دیوار بودن ما استقلال هلیا در بیرون آوردن و پوش...
12 شهريور 1393

دیش دیش ...

خداحافظ دیش دیش هلیا .... لحظه  های خوبی با شیشه شیرهای هلیا داشتیم لحظه هایی که ثبت نگاه من و هلیا  بود... لمس انگشت اشاره من با زیر چانه هلیا ... لحظه هایی که مرا سیراب از انتظار هلیا میکرد ... شیشه شیری که هلیا هنوز هم آن را دیش دیش می نامد . در سفر تابستانیمان خود به خود هلیا دیش دیش نخواست متوجه بوی لاستیکی آن شد و دیگر نخواستش ... دیش دیش هلیا حالا جای خود را به لیوان و نی داده است . خداحافظ  لحظات نوزادی هلیا و سلام بر لحظات جدیدش ...
12 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد